Wednesday, July 21, 2010

من و سوفی




سلام. من بارمانم. مرسی که اومدین تو وبلاگم. من یه دوستی دارم اسمش سوفی یه. سوفی به نظرم امروز باهام دوست شد ، خوب تو ماشین باهام دوست بود اما مهدکودک باهام دوست نبود. یه کاری کردم که فکر کنم باهام دوست نبود. وقت برگشتن توی ماشین هم یهو یه اتفاقی افتاد که من اینقد عصبانی شدم که می خواستم سوفی رو یه کاری کنم که اصلا دوست نداشته باشه. اما من اون کارو نکردم و تونستم خودم رو کنترل کنم. چون من خیلی بچه خوبیم. حرف گوش کنم. خیلی هم خوب غذا می خورم. حتی خوب مسواک می زنم. اما همیشه دوست دارم مامان و بابام برام بزنن. هرچی دوست دارین اینجا بنویسین. هرکی وبلاگ نداره هم بگه براش بسازن. بعد من میام هی وبلاگتو میخونم. بعد هی تو. اِ ببخشید هی شما میاین میخونین. هی من ، هی شما.


پ. ن : این دونقاشی با هم کشیده شده و نمای دور و نزدیک یه خرچنگه لب دریا . مامان بارمان

Tuesday, June 29, 2010



من بارمانم. اونجا رو دیدین که نوشته بود یادداشتهای کودکی بارمان ؟ من یه نقاشی هایی هم حتی میذارم تو کامپیوتر